پنجشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۹۰

امسال ماه رمضان...حس های خوبی داشتم...
ماه رمضون امسال دوست داشتنی بود...
نمی دونم...چرا..اما خوب بود...و چند روز دیگه تموم میشه...
....
فردا...مهمون دعوت کردم..4 تا..
اما یکی از مهمون ها یه دیسپلین خاصی داره...قول گرفته...
زیاد غدا..درست نکنم..
چون دیگه نمی آد خونمون...
و این کارم می کنه...شوخی نداره باهات...

جالبه که خانومش یه زن کاملا تعارفیه...
تا حالا هر موقع خونشون رفتیم...کمتر از دو مدل نبوده...
غذاهای جدید و خوشمزه...
اما فردا من مرغ قراره بزارم....به جای سوپم حلیم می گیریم..
و می خوام پیراشکی سیب زمینی هم درست کنم..که تا حالا درست نکردم...
وسلام...نامه تمام...
امروز هم کمی خونه رو مرتب کردم...

خیلی موهام می ریزه...
کفرمو در وارده...

خلاصه که اینجوری ...

خدا کنه فردا غذام خوب بشه...

یکشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۹۰

30
..

راستش از پارسال تا همین الان ..هرزگاهی فکر می کنم...به 30 سالگی...

یادمه وقتی اینجا رو باز کردم...20 سالم بود...
بعد بعضی وبلاگ ها از حس 30 سالگی شون می نوشتن...
می خوندم...و کنجکاو بودم..بدونم چه حسی دارن..؟

هر چند من هنوز از نظر خودم 29ام...اما خب...یه واقعیته..
تا جند وقته دیگه می پرم..توی دهه بعدی...

نمی دونم...حس خیلی خاصی نیست...اما ناخود اگاه..هی بر می گردم عقب...هی زوم می کنم...روی کارهام...من چند ساله گریبانگیر رکود شدم...
هیچی کی هم به اندازه خودم مقصر نیست....

فکر می کنم..باید توی 30 سالگی دستم پرتر بود...
واقعا چه کار خارق العاده ای کردم توی این چند سال...
رزومه زندگی و کاری ام..تکرار مکررات...
چند تا پرش داشتم؟.....

نمی دونم....گذشته دیگه بر نمی گرده...
می دونم هر موقع ماهی از آب بگیری تازه است...اما فکر می کنم....
شروع نو توی 30 سالگی...به نظرم دیره..
وقتی 30 سالت شد....باید تقریبا مسیر خواست هات مشخص شده باشن...
....
اما من اعتراف می کنم...توی مرز 30 سالگی هنوز نمی دونم از زندگی چی می خوام...
...


سه‌شنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۰

تحول


دیشب توی من و تو ..برنامه من وتو پلاس ..یه خانوم دکتر دوست داشتنی اومده بود..فک کنم اسمش میترا بابک بود...والا من تا حالا ندیده بودمش...اما انگار دوشنبه ها می آد...
دوست داشتم حرفاشو..تو برنامه من وت پلاس..ازش سوال می پرسن..

یه چیزی گفت....رفتم تو فکر..
گفت بعضی ها خیلی بسته هستن...بعضی ها از اون ور خیلی همه چی و می گن...
آدم باید حد وسط باشه...تعادل داشته باشه...
یه جوری حرفشو گفت...
که قانع شدم...
من ام خیلی بسته ام..خیلی لایه لایه ام...خیلی حرفامو نمی گم..بعد یهو منفجر میشم..
تصمیم گرفتم...متعادل بشم..
از صبح که این تصمیم و گرفتم...حالم بهتره...برخوردهام بهتر شده..
یه سوالی هم مطرح کرد..
که با چه کسانی ضعف ارتباطی دارین..؟خودتون چه برخوردی دارین؟..
قراره هفته بعد در موردش حرف بزنه

الان رفتم تو گوگل سرچ کردم..دیدم..یه سری ویدیو ازش هست...
برم ببینم