شنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۰

8 دي
به ياد سهراب مگر در نهر تنهايي چه مي شويند صداي آب ميآيد
لباس لحظه ها پاك است
ميان آفتاب هشتم دي ماه
طنين برف ، نخ هاي تماشا ، چكه هاي وقت.
طراوت روي آجر هاست ، روي استخوان روز.
چه مي خواهيم؟
بخار فصل گرد واژه هاي ماست
دهان گلخانه فكر است .
سفرهايي ترا در كوچه هاشان خواب مي بينند.
ترا در قريه هاي دور مرغاني بهم تبريك مي گويند.

چرا مردم نمي دانند كه لادن اتفاقي نيست
نمي دانند در چشمان دم جنبانك امروز برق آ بهاي شط ديروز است
چرا مردم نمي دانند كه درگل هاي ناممكن هوا سرد است

هیچ نظری موجود نیست: