چهارشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۴

امروز چهارشنبه....24 ساله شدم....خوشحالم که چهارشنبه بود...
دیروز از انقلاب واسه خودم کتاب گرفتم یه کتاب جدید از بوبن...اسمش "دلباختگی"...
دیگه اینکه چی توز طلایی و بستنی خوردم امروز از پارک کوچولی راهم عکس گرفتم....
ابرای خوشگل توپولوی پنبه ای توی آسمون بود....
بارون یهویی لبخند خدا بود
کتاب جدید ام لبخند بوبن
فردا یه روز دیگه است......
یه مدت بود پر سوال بی جواب شده بودم....عصر دوشنبه نمی دونم چی شد....
همه چی درست شد...یعنی ماهیت چیزی که سوالای بی جواب تولید می کرد...تموم شد و رفت...
....
:)

جمعه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۴

تصمیم دارم فردا از 24 ساعتم استفاده مفید و کامل داشته باشم..
راستی اون اسپاگتی در 8 دقیقه ..انگار اسم فیلمه....

*******

من دلم یه چیزی می خواد که نمی دونم چیه
من دلم جایی و می خواد که نمی دونم کجاست
من دلم چیزی و می خواد که ندارم
خوارکی که نخوردم
من کسی و می خوام که ندیدم
کتابی و که نخوندم
یه فیلم که ندیدم
یه کاری که ندارم
.......یه چیزی هست که نیست و من دقیقا همونو می خوام
اما چون نیست نمی دونم چیه که بدونم چیه....

پنجشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۴

احتمالا به خاطر 2 روز سوپ خوردنه....که رستگاری در هشت و بيست ...خوندم اسپاگتی در هشت و....



این شکلای یاهو...یه خرده زیادی فانتزی شده..
قیافه هایی که درست کردن اونی نیست که نشون بده اونی که آدم هست!

سه‌شنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۴

دیروز خیر سرم رفتم دندون پزشکی دندون عقلمو بکشم...یکسالی میشه که باید این کار می کردم اما می ترسیدم....تصمیمم این بود که توی این سامر هالیدی ترتیب دو تا دندون عقلامو بدم...دو روز پیش رفتم دکتر....گفتم عجله دارم....قرار شد یکی و سه شنبه دیروز بکشم......یکی ام...5 شنبه..تند تند تموم شه....
یه چیزی توی مابه های بیچاره شدن..بود....طوری که دومین دندون عقل به یه ماه بعد موکول شد....
ریشه دندونم ته اش عین قلاب ماهی گیری بود و توی عکس مشخص نبود...واسه همین وسطای راه کار به جراحی کشید...الان دکتره یه تونل کندوان توی لثه ام درست کرده.....احساس می کردم فکم می خواد کنده شده.....ای مردم ..کوچولو های 18 ساله....تا ریشه دندون عقلاتون باز نشده برید ترتیبشو بدید...البته این بدتر هم هست اونایی که دندونشون افقی ..5 6 ساعت عمل دارن....ولی در هرصورت...دکتر و بیچاره شد..هم من....از دیروز تا حالا هرچی می خوام قورت بدم انگار تیغ ماهیه....سه ساعت طول میکشه تا یه سوپ و تموم کنم.......

اینجا هم یکی دیگه از وب لاگ هایی که می خونم.....

باز برم بخوام وقتی خوابم دردو نمی فهمم....

یکشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۴

بوی بارون میاد....

زمین به این بزرگی....جایی روش هست که روزاش بین 10 تا 12 ساعت باشه...تمام سال ام...هواشم...خنک باشه حالا یه خورده گرم و سرد...طوری نیست؟
داره یواش یواش روزا کوتاه میشه
من روز بلند خنک دوست دارم....

شنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۴




من می خواستم یه لیست از وب لگاهایی که می خونم بنویسم....که بلاگ رینگ درست شد...
خب ابن لینکای کناری اگه روی دور نوشتن باشن...و بنویسنن.. می رم سراغشون...یه سری ایم...که از همون اول دو حرف اول ادرسشون می زنم و تو آدرس بار.......
مثلا بابا یه مدتها داره می نویسه....:)..همیشه میشه چیزای عجیب و جدید پیدا کنید تو وبلاگش ....
دلتنگستان و پرستو و صفا.... دیگه .سیزیف ام یه مدت خوب بودا...نمی دونم کجا رفته..وب لاگ محسن هم فیلتره شده تازگیها..همه این لیست کناری.
آهان این وب لاگم...یه مدتیه می خونم...
.از پشت یک سوم....دیگه رویای نیلی
.....
این عکس ام مال انتخاب رشته است
ما یک تیم6 نفری انتخاب رشته کردیم....و بلاخره تموم شد!!!!
...

شنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۴

شبه ..و باز یادم رفت...خمیر دندون بگیرم....!


سه‌شنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۴

وقتی دنیا با تمام بزرگی ایش واسه آدم تنگ میشه....
وقتی خودتم می دونی که این چیز به یه چیز دیگه ربط نداره ولی هی همه و همه چی بهم ربط می دی
وقتی که بی ربط بار فکرتو زیاد میکنی...بدون اینکه بتونی خالی ایش کنی
وقتی می دونی...اما دونستنت جز غر غری بیش نیست....
بدجوره وقتی هیچ راهی به ذهنت نرسه....
من امروز فهمیدم عین بچه ها هنوز قهر می کنم....حتی با خودم....