سه‌شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۵

امسال هم گذشت....هر فصل اش یه رنگ بود....خیلی روزا دویدم....خیلی روزا..آروم گرفتم...
نمی دونم....یه چیزی می خواستم از زندگی بگیرم...اما نشد...به جاش یه سری چیزای دیگه گرفتم...و یه سری چیزارو از دست دادم...و حالا آخر سال .یه سوال دارم...که قراره سال بعد معلوم بشه...اونقدرا در کل مهم نیست...اما برای خودم مهمه....یه چیزی تو مایه های اثبات خودم به خودم....سال جدید منتظرتم...منتظرتم که بیای...
.....فعلا که تبدیل به یه گلوله آتشفشانی شدم....امیدوارم این تعطیلات آرومم کنه...:)
گاهی غبطه می خورم..به این گلای ریز..که بی تفاوت به همچی ، سر بلند می کنن...




بعدانش ا ین آهنگای رضا صادقی همه شنیدن...این " فردا با ماست "...من خیلی دوست دارم...البته یه تم غمناک داره که مناسب عیدو اینا نیست...اما خب به دل می نشینه...

دلم می خواد برای همه آرزوهای خوب خوب کنم- سال نو مبارک