دوشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۰

كاش از رنگ قرمز دفاع نكرده بودم....
چند روز پيش ، انگشت دستم موند بين شيشه كتابخونه و مريض شد، چند روزه كه همش مي سوزه...ديگه داشت خوب مي شد...، امروز صبح كه داشتم مي رفتم دانشگاه ... از كنار ماهي نارنجي فروشي داشتم رد مي شدم و به اين فكر مي كردم اين ماهي ها چه گناهي كردن كه بايد توي يه جاي به اين كوچولويي صد دفعه برن و برگردن،...كه ديدم وُ لم سوزش انگشتم بالا رفته ..،محلش ندا دم اما مي سوخت، مدلش فرق داشت با قبلانا...
دستم و ا وردم بالا ببينم چش شده ...يهو ترسيدم ، چنان خوني از دستم ميومد كه هر كي نمي دونست فكر مي كرد تير خورده، بد جوري روي دستم پخش شده بود، هل شده بودم....كي اينجوري شده بود...چرا اينقدر زياد ...راستش يه كمي هم تر سيده بودم، يه ذره از يه كمي بيشتر....نمي دونستم چكار كنم، اگه بر مي گشتم خونه ديرم مي شد تازه تا مي رسيدم خونه انگشتم هلاك مي شد :)........نمي دونستم چكار كنم ، خيابونه هم مسكوني بود...، آب فروشي هم كه وجود نداشت .تا اينكه يهو يه ساختمون نيمه ساز ديدم ، يه آقايي اونجا بود ازش اجازه گرفتم با شير آب حياطش دستم و بشورم .... ، نمي فهميدم به كجا خورده كه اينجوري شده( چرا من نفهميدم؟!!).. بعدش هم سريع رفتم اون ور خيابون يه چسب خريدم ، تو همين چند ثانيه دوباره ......خلاصه الان هم داره مي سوزه ، قرمز آدمو مي تر سونه ، چه يه ذره چه دوذره رنگ خوبي نيست.......

هیچ نظری موجود نیست: