پنجشنبه دوچرخه ، پنجشنبه ....@--^@
براي اينكه خوانندههاي محترم وب لاگ براي بالا اومدن اينجا مجبور ن توي كا مپيوتر شون بنزين سوپر بريزن تا اينجا رو ببينن،من فعلا ممنوع العكس ام ، يعني نبايد عكس بزارم ..اما زندگي وب لاگي بدون عكس.....
مخصوصا حالا كه نزديك بهارووو..يه عالمه عكس خوشگل
براي همين امروز فقط همين عكس دوچرخه رو مي زارم
سال جديد سال اسب..... :)
اما خيلي دلم مي خواد در مورد سردبير دوچرخه بنويسم ..يه آدم به روز كه وقتي براي بچه ها مي نويسه ..با تمام اصطلاحا و حر فاي بچه هاي 14 ساله وارده..خودش گفته كچلم..قدمم 185 ..وپاهاي درا زي دارم..مخفف اسمشم گفت ..ولي بچه ها اسمشو فهميدند...فريدون عمو زاده خليلي....
من حر فاي امروز سردبير دوچرخه رو مي زارم...بچه ها هم هميشه عكس سردبيرو مي كشن مي فرستن ..عكس اشم ببينيد..........
*******************
قسمتي از حرفاي سر دبير.....
باشد قبول ! مي دانم كه يك مدت دوچرخه بدون چرخ اول جلو مي رود.نه اينكه فكر كرده باشيد تنبل شده ام.سردبير دوچرخه و تنبلي.؟ عمراً . اصلا مگر مي شود آدم سوار دوچرخه بشود و هوس تنبلي به سرش بزند.تنبلي مال پرايد و ماتيز و پژو 206 و سمند است كه آدم لم مي دهد به پشت صندلي شان، يك عينك دودي مدل « ري بن » مي زند به چشمش ، يك بشكه روغن افعي هندي هم مي مالد به مو هايش روغن بچكد و وقتي خلايق هاج و واج و انگشت به دهان دارند تماشايش مي كنندهوس مستر بيني به كله اش بزند و زبانش را براي آنها در بياورد............دوچرخه كه مال قيف آمدن نيست كه خاصيت دوچرخه اين است كه تا پاي مبارك را به پنجه ركابش فشار ندهي و بر اساس قانون بقاي انرژي ، عضلات مبارك را با نظم خاصي منقبض و منبسط نكني و به هن و هن نيفتي ، محال است كه از جايش جم بخورد. چي فكر كرديد دوچرخه كه جاي تنبل منبلي نيست
********************
، حالا اگر مي بينيد يك مدت است كه سردبير بيچاره سراغ چرخ اول نيامده، لابد يك عيب و علتي داشته.... يه وقت خيال نكنيد سدبير دوچرخه با 185 سانت قد آنقدر كم جنبه شده يا حتي بي جنبه است كه از نظر سنجي همشهري كه فقط 30 – 40 درصد گفته اند دوچرخه به درد بخور است..عصباني شده و لج كرده و قهر كرده و نيم من روغن كم كرده.....سردبير دوچرخه و لجبازي؟ بچه ايد مگر؟ لح بازي و قهر كار بزرگتر هاست كه سر قهر و لج شان حاضرند جنگ راه بياندازند و آدم بكشند، نه مال نو جوانها كه اگر سرشان هم برود قهر و مهر واين حرفا تو كارشان نيست.........
********************
لابد مي گويد اگر هيچكدام اينها نيست پس چيست ؟خب چه اشكالي دارد براي خودتان فكر كنيد سردبير بيچاره هم اين آخر سالي الكي الكي دلش گرفته و از غم بچه ها رفته يك گوشه نشسته و لنگ هاي درازش را توي بغل گرفته و به آن دور دور هاي سرخ فام افق خيره شده آه مي كشد كه چرا نتوانسته شب عيدي با يك عيدي پر و پيمان 30 –40 صفحه اي به بچه ها عيدي بدهد......
********************
هان؟! مگر نمي شوديك سردبير 43 ساله يك دوچرخه قراضه كه 185 سانت قد دارد و گاهي كچل است و گاهي نيست و گاهي خندان است و گاهي نيست ، و گاهي چاخان است و گاهي نيست، هم دلش بگيرد ؟ چرا نشود؟
وقتي يك « كرگدن و نصفي » دلش مي گيرد و وقتي يك گل سرخ خودخواه روي سياره « ب 612» دلش مي گيريد، چرا يك سردير ا85 سانتي دلش نگيرد؟ بله كه نبايد بگيرد ، برويد دايرة المعارف معروف آلبرت دي كاپر يو اساين را ورق بزنيد و سطر 713 از صفحه سيصدو سيزده را نگاه كنيد و بينيد كه نوشته :« سردبير دوچرخه اي كه دلش بگيرد بايد برود كشش را بسابد»........................
********************
.مساله مهمتر اين است كسي بايد توي دنيا دلش بگيرد كه 20 ميليون بچه اين شكلي
نداشته باشد!!20 ميليون كه شوخي نيست يكي درس دارد يكي مشق دارد يكي زده شيشه اسماعيل آقا ي سوپري را شكانده.....هزار و يك گرفتاريكه فرصت سر خاراندن براي آدم نمي زارد چه برسد به دل مشغولي و دل گرفتگي و دل نگراني
********************
.تازه دل گر فتگي مال آن قديم نديم ها بود كه آدمها از زور بي كاري يا عاشق بودند يا بدبخت بيچاره. اگر بدبخت بيچاره بودند كه تكليفشان معلوم بود، آه نداشتند كه با ناله سودا كنند، در نتيجه دلشان مي گرفت. از ان طرف عاشق ماشق ها بودند كه باز طبيعي بود كه دلشان بگيرد چون اگر نمي گرفت مجبور بودند يه جوري دلشان را بگيرانند تا معلوم شود عاشق شده اند،اما دل گر فتگي خالي كه فاييده اي نداشت، بالاخره بايد عالم و ادم مي فهميدند طفلك بيچاره عاشق شده در نتيجه مجبور بودند دم به ساعت بلند بلند زمزمه كنند: ببين دلم گرفته ، بيا منو نگاه كن/اين دل پر غصه رو از هيكلم جدا كن...آي حبيب من ..آي حبيب من!
توي همان دايرة المعرف معروف آلبرت دي كاپريو استاين در همين باره نوشته :
« عاشقي بدون دل گر فتگي مثل آش رشته بدون كشك و نعناع داغ مي ماند.آش رشته اگر نعناع داغ نداشته باشد، از كجا فرقش را با آش هاي ديگر كه همين ريخت و قيافه را دارند، بفهميم»
*********************************
حالا من براي اينكه به شما ثابت كنم اين شب عيدي دلم نگرفته يك سري نامه هايتان را كه مدتي بود توي خور جين سردبير مانده بود و بلا نسبت داشت خاك مي خورد...خداي نكرده بهتان توهين نشود. من اين نامه ها را براي روز مبادا گذاشته بودم توي خورجين و دور و برش را پر از انواع گل ياس و گل رز و گل نر گس و گل خر زهره و خلاصه هر خاك و خاشاكي كه دم دستم بود بود، كردم و مثل تخم چشمم از شان مراقبت كردم تا يك روز كه دل و دماغش را دارم سر فرصت همه را بخوانم و جواب بدهم، به خدا چا خان نمي كنم ، مي گويي نه بياييد خودتان بو كنيد ببينيد نامه هايتان بوي گل مي دهد يكي اش را اين دفعه ببينيد بقيه اش براي بعد، اين مرضيه شفيع زاده از تهران اخر موسيقيه به اين سروده زنده كه فرستاده گوش كنيد!
**************************************
تو كه ما رو كشتي سردبير/تنها گذاشتي سر دبير
يا نامه ها رو چاپ بكن/يا خودتو فنا بكن
يا كه برو به سلموني/اون موهاتو كوتاه بكن
يا كه برو به در موني/ سر كچلو دوا بكن
بازهم مي گم اي سردبير/ ديگه خودتو ضايع نكن/نامه هامونو چاپ بكن
پنجشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۰
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر