شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۰

واقعيت
من مدتاهاست كه دلم مي خواسته يه چيزايي و بگم.....،من هميشه از كسايي كه وب لاگ مي نويسن يا مي خونن يه توقع ديگه دارم......، آخه ديگه اينجا كه حراستي وجود نداره كه از دنبال كردن چيزي بترسيد......، چرا هنوزم خيليا مون دين و به پاي يه سري آدماي 2 بيتي ، و بسته مي زاريم.....دين واقعي پيش اينا نيست كه.... اگه توي ايران نواراي سروش انتشار نمي دن اينجا كه هست....خداي سروش و ببنيد...اين خدا قشنگه و اين خدا را بايد پرستيد.....
من يه دفعه ديگه هم گفتم،(3 march اتاق شيشه اي). من نمي دونم چرا ما همه چي و قاطي مي كنيم.......، الان ما تو خونمون سبزه عيد و ريختيم.....هنوزعيد نشده من كلي عيدي گرفتم..عيدي دادم....توي خيابونا شلوغ ....دم گل فروشيا سبزه هست..ماهي اومده...همچي دم عيد با شور خودش ...عيدم كه بشه سفره مي چينيم.....ميريم ديد و بازديد، عيد ديدني........اين جدا ....دوست داشتن امام حسين هم جدا
همونايي كه موقع فوتبال بيرون مي ريزن...چهار شنبه سوري آتيش درست مي كنن، همونا ..الان براي محرم...آماده شدن....اين جدا از باتوم و پليس 110 ، خواهر ارشادي و بسيجي و انصار ...راستي و هر چي وابسته به اين چيزاست......
دوست داشتن امام حسين يه چيز جاريه كه ربطي به آدماي 2 بيتي نداره...هيچ كس اينجا كسي و مجبور نمي كنه نذري بپزن..اما روز عاشورا توي همه تهران هر جا بري اونقدر نذري هست، برات شربت ميارن...نه از سر زور يه چيز خود جوش همون چيزي كه باعث ميشه مامان بابا ها اسم بچه شونو حسين بزارن.......


هیچ نظری موجود نیست: