دوشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۰

بانك دم عيد.....

خب ديگه ديواري كوتاه تر از من پيدا نمي كنن، من بايد برم هر چي قبض و مالياتوووو..عوارض و جريمه است وووبدم.....اونم كي ؟ دم عيد ...صبح رفتم بانك ..جاتون خالي.....البته شانس اوردم...شانساي من به قرار زيره
من مي خواستم به بانك پول بدم نه بانك به من ...چون دم عيد اگه بخواي پول بگيري..بايد 3 ساعت معطل شي تااگه شايد يه آدم پول دار سر برسه..بخواد پول بده تا پول اونو به تو بد ن، چون خزانه خاليه!!( بلايي كه پارسال سرم او مد)
بعدم آدمي كه تو باجه دريافت بود آدم سريعي بود..(پنتيوم تيري)
همش 16 نفر جلوم بودند
2 تا از اين 16 تا رو آقاي تحويل دار فرستاد پي نخود سياه...كه پشت چكاشونو مهر نويسي كنند، پس شد 14 تا...
همه هم حقوق بشر صف و رعايت كردن.كسي نپريد جلو
3 تا آدم خوش اخلاق هم عين آدم به سوالام جواب دادن..و دادنزدن....

هیچ نظری موجود نیست: