پنجشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۱

امدادهاي غيبي
مامانم رفته مسافرت،اميدم نيست خونمون شده بابا و دخترش.....شاما كه سانسور ميشه ناهارارم...يا از يخچال كمك ميگيرم ....يا مهمونمون مي شيم...به خدا من چيزي بهشون نگفتم...خودشون من و بابا رو مهمون مي كنن....اين دفعه هم قسر.غصر ..غثر...قصر..قثر...“ اصلا چنين كلمه اي وجود داره؟“ در رفتم.......زنده باد....
امدادهاي غيبي
.....

هیچ نظری موجود نیست: