نامه هاي بچه ها به خدا
يه كتاب گرفتم....اسمش اينه نامه هاي بچه ها به خدا.......
خيلي قشنگه...جالبيش اينه كه هر چي بچه ها بزرگتر ميشن ( از دست خطشون كه تو كتابه معلومه) ديد سخت تري نسبت به خدا دارن اما اون كوچلو هاشون يه چيزايي گفتن.....اگه بشه يواش يواش همشو مي زارم
************
تو چطور تونستي بدوني خدا هستي ؟ “چارلي“
خداي عزيز اگه روز يكشنبه تو كلسيا رو نگاه كني كفشاي نو ام رو بهت نشون مي دم!“ ميكي دي”
“خداي عزيز تو قصد داشتي كه زرافه اين شكلي باشه يا اين كه تصادفا اين شكي شد؟ “نورما
خداي عزيز مي خوام تو جشن هالوين لباس شيطون بپوشم از نظر تو اشكالي نداره؟ “ مارني“
خداي عزيز چه كسي دور كشور ها خط كشيده؟“ نان“
“خداي عزيز ،من به اون عروسي رفتم و اونا وسط كليسا همديگر و ماچ كردن ،اشكالي نداره؟ “نيل
“خدايا اشكالي نداره تو مذهب هاي مختلف ساختي اما گاهي وقتا اونا رو با هم قاطي نمي كني،؟ “آرنولد
خداي عزيز ، آيا كوئه مقدس يكي از دوستاي توست يا فقط با هم رابطه كاري دارين؟ “داني“
پنجشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر