یکشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۱



به خودم چي مي تونم بگم........فکر شو هم نمي کردم........هيچي ..........روز يکي از امتحاناي آزمايشگاهمو اشتباه کردم..........ديگه شما چيزي بهم نگيد کلي خودم به خودم سر کوفت زدم...چرا بايد يه چيز به اين واضحي و اشتباه کنم....هيچي اومدم دنبال استاد.......اشتراکم نداشتم..با اين سرعت پايين......به بچه ها يه آدرس داده که باز نميشه دنبال ميل اشم يه نامه بزنم.......نيست.......:(((.........نشه که حذف پژشکي بايد بکنم.....يه سر زدم به وب لاگ عمومي.......نمي دونم...اصلا.چرا اومدم اينجا...يا چرا اين اشتباه کردم.....روح و روان توضيح ندارم.........همينجوري که
فکر مي کردم.......نقاشي رو عوض کردم......نه اينکه اينجا اسمش آسمونه .نه.......برگرد پينکفلوديش پيش خورشيد خانوم اما هر موقع که از نوشتن لذت بردي ..........نمي دونم چرا اينا رو به تو بگم.....ولي من فکر مي کنم اوني که مشکل واقعي داره وب لاگ نداره وب لاگ چيه کامپيوتر نداره.کامپيوتر.......خونه نداره...........شايدم يه قصر داره و سلامتي نداره.........چرا غم انگيز ميشيد....وقتي اين همه چيز خوب وجود داره........
حتي اين مشکل من ام راه حل داره.....پس من ام .سعي مي کنم که .:)
فقط اميدوارم تا آخر امتحانام که بر ميگردم......هم پينکفلوديش برگرده باشه هم استادم به من يه فرصت ديگه داده باشه.......اميدوارم..........

A new day has come


هیچ نظری موجود نیست: