پنجشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۱

اتاق 3 *6

صبا بايد زود برم....وقتي ميرسم.تو اتاق فقط خودم و خودم..تا حدودا ۱ ساعت......يه اتاق .يعني يه تيکه از يه سالن پارتيشن بندي شده........من بهش ميگم اتاق 3 *6 ....
اگه اينترنت داشتم اون موقع وقت خوبي بود براي وب لاگ.....ولي خب حالام بعضي موقعها توي يه دفتر مي نويسم.............کاش.يه چيزي اختراع ميشد ....که دست خط و تبديل به حروف ... مي کرد!!!خب اولش اگه مشقي چيزي دارم مي نويسم....بعدم بعضي موقع ها مي رم سراغ بوبن....صبح و ذهن باز..........بعضي حرفاش ..کيف مطلق ميشم.....دوباره.سه باره.....خيلي دلم مي خواد اين حرفا بزارم اينجا.......نمي دونم با اينکه مال يه جاي ديگه اس...يه آدم ديگه اس.مخصوصا که يه مرده...........اينقدر حرفاش برام واضحه.انگار يه کسي که خيلي وقته ميشناسيش...!!اونم تو رو مي شناسه...

تنها عنصر وجود ما كساني هستند كه دوست شان داريم
و ديگر هيچ .زندگي مان هر چقدر هم كه در سنگري مخفي باشد
بر بلنديهاي سوخته از باد پنهان باشد
با زهم در چهر ه هايي كه دوست شان داريم به ما نزديك است
در فكري كه متو جه آنهاست در نفس كشيدن ما براي آنها
او حرف مي زند و شما به ستاره هايي كه ريز ريزدر صدايش جير جير مي كند گوش مي د هيد

کريستين بوبن

هیچ نظری موجود نیست: