یکشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۱

به ميمنت و مبارکي.مراسم اختاميه امتحانانو رو هم بر گزار کردم..کم مونده بود برم صندليا رو کمکشون جمع کنم.......:)...خيلي کش اومد...اين چند روز ميخ پرچ صندلي ...مردم از بي حرفي.بي آدمي...سرم درد ميکنه....صورتم درد ميکنه کلا...همه با هم.... اما از همه چي رازيم اينقدر اسپيکرم خوش صدا شده..........داره برام مي خونه.................ماوسم خوش دست شده....
ماينتورم خوش تصوير.ديوار خونمون صافه با کولرمون مشکل ندارم.........فقط حيف که نميشه به دور برم نيگاه بندازم همه چي توهم رفته.الانم اينويزبل مامانم اومدم.......کمدمو فقط يه جوري تنظيم کردم درش بسته بشه...:).......يه سري کاغذ دارم که نمي دونم مقصدشون کجاست.....از کجا اومدن کجا مي خوان برن.کاش يه زيراکس داشتم...زيراکسم مي رفت کمدمو مرتب مي کرد.........
سرم..چشمام.....تقلبمو هم بگم برم بخوابم سرو سامون دادم زندگي اينرنتيم برا فردا........بعد از ظهر
يه امتحان داشتم تو مايه هاي نقاشي ...مداد رنگي و بساط.........روي صندلي دستا راستا...صد دفه همه چي ولو زمين شد....بعد حالا به ماند کلي جنگولک بازي دراورديم تا دوست من اومد جلوي من.........
بعد من همين جوري که داشتم نقاشي دوستمو نگاه مي کردم و با مال خودم مقاسه ميکردم.......يه لحظه ديدم به به .....مراقب داره برو بر نيگام ميکنه.حالا من ام نمي کنم بي تفاوت باشم..خندم گرفته بود.....خودمو کشتم تا نخنديدم.........حالا جالبش اينه که دوتا انسان ماورائ زرنگ تو ي ديدم بودند.حالا اونا کاملا جدي .........اخمو تقلب ميکردن...من به جاي اونا مي خنديدم.....آخه هر خنده جايي و هر خنده مکاني دارد بچه!!!



هیچ نظری موجود نیست: