پنجشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۱




يک استکان چای تازه دم
به سلامتی تو
و يک شعر کوتاه
برای دلخوشی خودم
چيز بيشتری ندارم
در اين ضيافت کوچک
ميزبان من
ميهمان
انديشه تو


امير آقايی/دختر ماه هفتم

راستی خورشيد خانوم يه سر به اينجا بزن ببين چی نوشته....

آن شب ماه و ستار ه ها در جشن زمینیان شرکت داشتند
هر ستاره برای صاحبش می رقصید با او قایم موشک بازی می کرد و به او چشمک می زد و بعد به خیل ستاره ها می پیوست.ماه ، با لبخند رنگ پریده و کمرنگی با نگاهی سرشار از محبت سبد سبد مهتاب را به زمینی ها هدیه می کرد چون می دانست مدت هاست چراغ های دلشان شکسته و نوری ندارد......


هیچ نظری موجود نیست: