دوشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۱

......

من و کلمانس با هم در پارک لاورری قدم می زنيم.نزديک زمين بازی يک کابين تلفن هست.بعضی وقت ها که من و کلمانس چهارشنبه ها به پارک می آمديم و می خواستيم ديرتراز موعد به خانه بر گرديم،من از اين کابين به تو تلفن می کردم و توضيح می دادم که ما سر ساعت به خانه بر نخواهيم گشت،ولی به زودی به خوب و خوش و خندان باز خواهيم گشت.نگرام ما نباش.يک هفته پس از مرگت، کلمانس کابين تلفن به من نشان می دهد و می گويد:« بيا بهش زنگ بزنيم».من او را به قفسه شيشه ای می برم،روی سکوی کوچک فلزی که جای دفترچه تلفن است می نشانم و نگاه اش می کنم.گوشی تلفن را بر می دارد.همه دکمه هارا فشار می دهدو چند دقيقه ساکت می ماند.گوش می کند و فقط می گويد:« آره.آره»
آخر سر می پرسم:« بهت چی گفت؟»جواب می دهد:« پرسيد همچی رو به راه هست؟ ما هنوز هم با هم هستیم؟من هم بهش جواب دادم که اره و بهش گفتم که من هنوز هم شيطونی می کنم.».بعد هم با هم از کابين بيرون آمديم و بکار لطيف خنده و بازی مشغول شديم.

برای صحبت کردن با مُرده ها ، هزاران راه وجود دارد.جنون یک دخترک چهارساله و نيمه بايد به ما می اموخت که بيش از آن که لازم باشد با مرده ها صحبت کنيم، بايد به ايشان گوش دهيم.و مردها تنها يک مطلب را به ما می گويند:باز هم زندگی کنيد.همواره بيش از پيش زندگی کنيد و به خصوص خودتان را آزار ندهيد و هميشه بخنديد.

بوبن



هیچ نظری موجود نیست: