شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۱



باز هم مادر من نخ و سوزن برداشت
روی پیراهن وصله ای دیگر کاشت
پدرم کفش مرا قالبی دیگر زد
کت و شلوارش را کرد با من هم قد
من ولی می دیدم
اشک در چشم پدر می گفت
شرمگینم ز پسر
باز شد مدرسه ها
بچه ها خوشحالند
به لباس نوی خود
همگی می بالند
شادمانم من هم
چونکه در تابستان
کار کردم بسیار
در دل نخلستان
پر شده قلک من
از همان کار و تلاش
می توان بخرم
دفتر و کیف و تراش


مهرخ این شعر و از بچگی یادش مونده بوده..بعدم یه روزی برای من نوشتش.



هیچ نظری موجود نیست: