یکشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۲

یه چیزی می نویسم براتون ، بعد شما حدس بزنید ، این نوشته کیه؟

سه تار قهو ه ای گوشه اتاق خوابیده بود، یک پارچه مخمل آبی تا شده زیر سرش بود.انگار او هم غصه تنهایی گرفته بودش.آخرین هدیه او بود.بغلش کرد و شروع کرد بر زخمه زدن بر خودش ، و نالید ،اشک پاشید کف اتاق ، انگار صدای سه تار رعدی باشد در اسمان ابری زن، و ابر اسمانش بارید ، آب گرم گونه هایش را پر کرد.
مرد دست های زن را گرفت وچشم هایش را سیر دید، چند سال بود که تلاش می کرد تا بتواند اشکهای زن را بفهمد، و همیشه آنها را دیده بود ، سرش را نزدیک تر اورد و آرام ارام اشکهای زن را نوشید. شور بود و داغ .مرد آتش گرفت.
هر وقت مرد اشکهایش را می نوشید آرزو می کرد کاش می توانست، کاش می شد اشکها کلمه باشند و آنها را به مرد بگویدخیلی هم تلاش کرده بودولی انگار هیچ راهی برای حضور کلمات نبود.


خب حالا 4 تا گزینه هم براتون می زارم .که خیلی سخت نشه :)

1. پائلو کوئلیو
2. ابراهیم نبوی
3. مارگاریت دوراس
4. شیوا ارسطویی


فکر کردید ؟
جواب گزینه 2 :) ، همیشه فکر می کردم ، باید طنز سیاسی بنویسه ،یا یه چیزی توی این چیزا. ولی راستش به نظرم تیکه بالا قشنگه. اسم کتابش ، بوی تمشک وحشی.
خوندن داره. نشر و پژوهش دادار

هیچ نظری موجود نیست: