پنجشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۲

فريدون عموزاده خلیلی هم رفت......
.....
حتي اگر موقع خواندن همين نامه ها، هي چشم هايش سوخته باشد و سوخته باشد و سوخته باشد از بس خرچنگ قورباغه است خط شما! حتي اگر... اه ... كي دارد اين جا، توي دفتر دوچرخه پياز پوست مي كند، پياز رنده مي كند اين روز آخر! كاش هر چه پيازه توي دنيا مي گنديد تا هيچ چشمي به خاطر پوست كندن هيچ پيازي به آب نيفتد. كاش هر چه پيازه توي دنيا پيش از جوانه كردن پير مي شد و مي پوسيد و مي رفت پي كارش... به خصوص توي روزهاي رفتن و خداحافظي...
اگر چه بيشتر روزها، روزهاي خداحافظي اند انگار...
فريدون عموزاده خليلي


هیچ نظری موجود نیست: