یکشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۲

امروز ، نمی دونم چه جوری شد گذار چند تا از بچه های ورودی 82 به من خورد ، نگاه های مضطربشون، نفهمیدم چه جوری آروم شدن . شاید دنبال یکی بودن که باهاش حرف بزنن.
جای دوستام که خالی بود.از بچه های خودمون اگه کسی یکی و می دید که آشناست می دوید پیشش. بعدم یه چیزی توی این زمینه می گفت که، دیگه دانشگاه اونی نیست که وقتی دوستاش بودن

هیچ نظری موجود نیست: