یکشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۲

دیروز مثل اینکه جشن شکوفه ها بود .....من یه سوالی همیشه برام هست...ما که کلاس اولمون نصفش جنگ شد و مدرسه ها تعطیل شد چی جوری سواد دار شدیم؟اصلا من فکر می کنم یکی از دلایل دیکته خرابم ، به خاطر جنگه :)
ولی جالب بود من با دوتا از دوستام که همسایمون بودن ، مژگان و آزاده تو یه مدرسه بودیم....اونا کلاس دوم بودن، روز اول زنگ تفریح اول که شد دیدم بقیه بچه های کلاس با کیفاشون میرن تو حیاط ....! من ام دیدم اینجوریه زنگ تفریح دوم کیفمو بردم....از مژگان و آزاده پرسیدم که چرا شما دوتا کیفاتونو نمیارین؟
گفتن ، کلاس اولیا چند روز اول این کار و می کنن اما بعد دیگه زنگ تفریح کیفاشونو میزارن تو کلاس....:) من ام از فرداش کیفمو گذاشتم تو کلاس :)
اسمه خانومم خانوم " بهی " بود . آره " بهی ".....هیچوقت یادم نمی ره....یه دختر بود اسمش سارا بود...هر چی من به این سارا می گفتم بابا من دست چپم بزار سر میز بشینم نمی زاشت....آخر سر یه دفعه خانم بهی اومد زیر میز و نیگاه کرد و گفت من نمی دونم اینجا چه گنجیه که شما دوتا می خواین اینجا بشینین.....خلاصه این سارا مامانشم اورد! :).....بگذریم اصلا دیگه جنگ شد و همچی تموم.

هیچ نظری موجود نیست: