دوشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۲

صبح زود کلاس داشتم......بعد تو خواب وبیداریم بودم ....تا رسیدم رفتم که به صورتم یه آبی بزنم.... همین جوری که می رفتم دیدم توی راهرو جای یکی از اتاقا رو عوض کردن ، یعنی از روی نوشت هاش خوندم....دوتا اتاق اون ور تر دستشویی بود....رفتم توی دستشویی ...یهو دیدم یه پسره داره توی آیینه موهاشو مرتب می کنه ،... جا خوردم یه لحظه فکر کردم،اینا اومدن جای دستشویی هام عوض کردن... زود اومدم بیرون که از روی نوشتش بخونم.....اومدم بیرون بالای در و نیگاه کردم ، فقط یهو شنیدم یه عده دارن بلند بلند می خندن ،.... احتمالا دوستای همین پسره بودن ..... اینقد خندیدن که هر چی خواب بود از سرم پرید . ...:)

هیچ نظری موجود نیست: