دوشنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۲

اوضاع تا حدودی متری شده...اینجا روبروی صفحه است ، صدای جمهوری وب لاگ




3 تا امتحان دیگه مونده...اون دوتا رو یه کاری می کنم .اما از آخری می ترسم...یه عالمه پرتقال فروش داره که باید پیدا کنی....وقتی به کل علم و دانش بشری جهانی لایتناهی فکر می کنم از کلافگی خودم خندم می گیره! :)...اما به خدا یه وقتایی بد جوری میشه همه چی...شبیه بند بازی...امتحان بعدی ام متون..بخونید عربی..آدم باید متون و همون اولا بگیره...باز آدم اون اولا یه چیزایی که نه خیلی یادشه...الان صفحه عربی مغزم پاک شده........!

دیروز قبل اینکه مراقبا بیان سر جلسه.... زودتر رفته بودیم تو سالن...داشتیم یه سری چیزای اساسی رو میز می نوشتیم....که یهو دیدیم یکی داره بلند بلند می گه..." برادر ننویس رو میز ننویس...." من یکی که یهو یکه خوردم...برگشتیم ببینیم قضیه چیه....دیدیم یکی از بچه هاست....نیششم تا بناگوشه بازه....کوفت!

وعده من 9 بهمن کیلومتر 11

هیچ نظری موجود نیست: