سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۳

از توی ماشین لباس شویی اومدی بیرون....اتو زده مرتب...صبح خنک ...بعد بارون... اما حیف که دیرت شده...داری می دویی خیلی ام تند می دویی...یهو می رسی به یه چاله وسیع گسترده آب...نمی خوای یه ثانیه ام از دست بدی....اگه با اون سرعت بزنی به وسط چاله که خودت هیچی بقیه آدما یه چیزی بهت می گن...میای یه پاتو می زاری لبه جدول کنار پیاده رو...که بپری...محاسباتات اشتباه در میاد و تعادلت بهم می خورده...! تمیز تر از این نمی تونستی گلی بشی...:)

فکرم چاق شده...هنوز به اینرسی ام تنوستم غلبه کنم...نه فقط وب لاگم...اصلا کلا. اینجوری شدم....ببینم چی
میشه
;)

هیچ نظری موجود نیست: