سه‌شنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۳

سلام صب چهار شنبه

می تونید یه عکس تصور کنید که لپ یکی و دارن می کشن...با یه لبخند بزرگ


15--->Input
90----> Outpout
15+ #$%^$&^&**@$%&@#$%^&&* =90


الان ساعت 6 صبحه اما هنوز از نظر من 7 خوابم نمی یاد همچینی باز پیچ در پیچی شده شایدم..... من می گم هر کی یه روش داره برای زندگی اش اصلا قرار نیست کسی مثل کسی باشه پس چه اشکالی داره هر کی با خیال راحت خودش باشه نه اونی که ما می خوایم...
منظورم چیزای که برای هر کی مهمه ...



اصل چاله آب را مدیون کودکی به نام هلن هستم که آن زمان حدودا ده سال داشت : روزی هلن خبر بزرگی به من داد و گفت با دوستی کتابی می نویسد. گفت تا حالا بیشتر از صد صفحه نوشته ایم ، نمی توانم آن را نشانت دهم.فط اسمش را به تو می گویم :، مقاومت ناپذیر ها. روز بعد مصیبتی را که برایشان پیش آمده بر من فاش کرد و گفت دفتری که داستان در آن نوشته شده بود در چاله آبی افتاد و دیگر چیزی جز یک بسته کثیف مرکب نیست داستان در آب حل شده و از آن جز عنوانش بر جای نمانده .گل حسرت * عنوانش.در حالی که می خندید افزود بَه ، آن را از نو خواهیم نوشت مهم نیست.این خنده درسی فوق العاده است : اصل مطلب را نمی توان از کف داد حتی انگاه که از کف برود.

*:گل حسرت:گلی است که در زمستان می شکوفد ودر بهار می پزمرد.در حکایات ماآمده است که چون این گل در حسرت دیدن بهار می میرد گل حسرت نامیده می شود.


بوبن


هنوز موتور وب لاگ نویسی ام خوب راه نیافتاده ;)

اما چیزی که واضح و میرهنه اینه که ، هنوز ام دوستتون دارم....


:)