شنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۳

علاقه ...علاقه ای که توی یه کیفه یا توی یه خودکار صورتی ..به حس در جریان توی یه عکس و ادمی که همه اعتمادو ببره زیر سوال...
وقتی عمیقا به یکی اعتماد می کنی و اون بهت اعتماد نمی کنه


گاهی صدای دف می طلبه...موسیقی سنتی
این چه طوره ؟...


هم خیابونی....

اسمشو بهم نگفت آخرسرم....ساعتای 6 بعد از ظهر بود توی خیابون منتظر اتوبوس بودم....شلوغ...کنارم یه دختری بود بهش گفتم از اینجا تا جایی که می خوام برم تاکسی یه راست می بره..دختره گفت.یه خرده وایستا الان اتوبوس میاد..لحن حرف زدنش ساده تر از سنش می زد....یه دختر دبیرستانی..گفتم سرم خیلی درد می کنه...اصلا حالشو ندارم...، یهو گفت من چند روز پیش خیلی مریض شدم مامانم منو برد دکتر از اینا بهم داد...استامینوفن بود...گفتم آخه اینجا که آب نیست...پشت سرشو نشون داد یه بیمارستان بود...گفت باهات میام آب بخوری...با هام اومد قرص رو خوردم.....شروع کرد به حرف زدن....من ام نصف حرفاشو می فهمیدم نصفشو نمی فهمیدم..دیدم اینجوریه وایسدم پیشش تا اتوبوس بیاد.....اتوبوس اومد باز با هام حرف زدیم...فردا امتحان داشت.....گاهی یهو ساکت ساکت می شد....
بعدم اون زودتر پیاده شد و رفت....یه آلمه هم برای همدیگه دست تکون دادیم....سرم خوب شده بود........