چهارشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۳

صبح :

فکر میکنید.. این همسایه بغلی ما با این دریلش داره چی کار می کنه چی می خواد بزنه به این دیوار.. ؟.کماکان که فک کنم مته اش از دیوار خونه ما بزنه بیرون.. ..



شب :

نوازنده هورن

اون نتها رو از حفظ می زنه
نوازنده هورن ،دو کوچه پایین تر به طرف شرق شهر
هر شب همون آهنگ رو می زنه
اما هر شب با یه حس دیگه
نتها از هورن مثل یه افسانه بیرون میان و توی شب پرواز می کنن تا به صبح برسن

اون نتها رو از حفظ می زنه
نوازنده هورن ،دو کوچه پایین تر به طرف شرق شهر

م.نیکپور

جمعه، تیر ۰۵، ۱۳۸۳

شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۳

"اه کنترل تلویزونه .. کنترل لامپا کجاست.. کولر کدومه. این مال ضبطه...
خودم رفتم لا مپ راهرو خاموش کردم وسط راهم تلویزیون خاموش کردم ضبطم روشن کردم کلید کولرم زدم..."

سه‌شنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۳

می خوام یه طرح عملی بدم...به جهت اینکه شهروندان محترم ، سر چهار راهها تا وقتی چراغ عابر پیاده ، سبز نشده ، صبر کنند تا نوبتشون که شد رد بشن...برای این کار.
1.دقیقا همون جایی که خط کشی شده یه مقدار ناهموار آسفالت باید بشود!....چاله های خفیف....
2.این مرحله می تونه به صورت دستی یا اتوماتیک صورت بگیره...هرزگاهی یه مقدار آب گل آلود...داخل چاله ها جاری می سازیم.
3.تا همین جا باید نتیجه ببینید....تاو قتی چراغ برای ماشینا سبزه...با سرعت رد میشن....هیچکی که جرات نمی کنه که بپره وسط خیابون هیچ ...تازه دو سه قدمم میره عقب
خودم امروز شاهد بودم....
:)


قضیه چیه چرا باکس یاهو.... بخشنده شده زده
100M :O
یعنی چی!؟

جمعه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۳

...پرفسور بالتازار...





اگه حضورا می دیدمت ...می گفتم بشینی با اون ماشینت یه قطره برام بسازی..که یه دستگاه مرتب ساز، بسازه که بتونه...
اممم...

همه چی و مرتب کنه..حتی اوضاع و

:)

دوشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۳

اون شب گفتم..آخه بزرگراه 61 برای چی بود ؟...یه خرده خوابم بودم.. تازه متوجه شدم...صفحه بعدشو ندیدم:)..
حالا صفحه بعدش....


با این همه خاطرات
تو داری تو جاده سفر می کنی
تو چمدونت باری چنین سبک حمل می کنی
واون همه احساس که ازشون طفره رفتی
وگذشته ت که جلوی چشمت میاد
با صدایی بی اثر با صدایی بی اثر

می دونی من تصمیم دارم غروب امشب یه حرکتی بکنم
وهمه ناراحتی هام رو پشت سر بذارم
اون ماشین قدیمی رو راه بندازم
اون وقت در عمق شب،در بزرگراه 61 خواهم بود.

تو واقعا من با سوالاتت سرگرم کردی
تو گفتی "راضی ام کن "
"من می خوام ببینم"
اما ریتم ومعنی فکر تو
منو فقط اسیر فلسفه ت می کنه.

تو با اون همه خاطرات
که داری تو جاده سفر می کنی
تو چمدونت باری چنین سبک حمل می کنی
وتموم اون تصویر هایی که ازشون غفلت کردی
وگذشته ت که جلوی چشمت میاد
با صدایی بی اثر با صدایی بی اثر.

تموم شد.
نه دیگه صفحه بعد یه چیز دیگه شروع میشه...:)

من اولش به این زلزله فکر نمی کردم...ولاکن..اینقد از در دیوار در مورد این زلزله گفتن هنوزام که داره زلزله میاد این ور اون ور..که من ام دچار استرس شدم...فکر اینکه سقف بالای سرم بیاد توی سرم...اصلا حالم بد میشه...اخرش که چی...امروز نه دوباره یه سال دیگه دو سال دیگه یه ماه دیگه دوباره میگن که می خواد زلزله بیاد... چی میشد عین آدم ، عین این ژاپنی ا می نشستیم با خیال راحت چای می خوردیم..

جمعه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۳

بزرگراه 61


بعضی ها همه چیز و مجانی به دست میارن
و بعضی ها هیچی به دست نمیارن
بعضی مردم سوار کشتی خودشون می شن
و بعضی ها هم اون کنار منتظر می مونن
تا یکی صداشون کنه
اما یه چیزی رو می دونم و ازش مطمئنم
اینکه چه ثروتمند باشی
وچه فقیر
ضربه ها رو بزنی یا بخوری
وقتی مهمونی تموم میشه
همهمون باید بریم

م.نیکپور

چقد شبیه یکی از بچه های دبیرستان می خنده