خب امشب خوشحالم که صفحه های بلاگ اسپاتو می تونم ببینم .....و می تونم صفحه هایی که دوست دارم و بخونم عین آدم......
اما اینکه مسخره کی ام ؟ خودش قابل تامل ا....!..
امروز سر کلاس یه لیسنیگ با مزه داشتیم....البته منتظر چیز خاصی نباشین..من فقط خوشم اومد..
توی چین ....
یه روزی یه آقایی فقیری که کارش شکستن چوب بوده...میشه هیزم شکن...آره فک کنم........داشته با تبرش راه می رفته که وسط راه یه سبد گنده می بینه...تبرش می ندازه توشو ...می ره...خونه ....خانومش وقتی توی سبد و نگاه می کنه...هیجان زده میشه و می بینه دو تا تبر توی ظرفه میگه لابد یه سبد جادویه !......می گه بیا یه سکه بندازیم...توی سبد..می بینن سکه دوتا شد...بعد هی سکه ها رو می ریختن توی ظرف...اونقدر که خونشون پر پول میشه ...از خوشحالی میرقصن ...بعدش مرده خانومشو می ندازه توی سبد...خانومش دوتا میشه...بعد فکر می کنن که هر مرد یه خانوم می تونه داشته باشه...مرده خودش می پره تو سبد ..دوتا میشه....بعد فکر می کنن توی یه خونه نمی تونن زندگی کنن که پولا رو با هم نصف می کنن و دوتا خونه خوشگل کنار هم دیگه می سازن...بعد مردم دهکده هم تعجب می کنن که چه جوری شد که اینجوری شد.....