شنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۴

صبح بیشتر..الان کمتر...عین آدمای کارتونا شدم... که دور سرشون ستاره می چرخه...نه گلوم درد می کنه نه تب دارم...ولی همه بدن ام درد می کنه...سردمه...یخ ام... انگار با فاصله ای یه قدمی از زمین راه می رم...دلم یه جای گرم می خواد...
الانم یه آلمه خوردم..به طرز زیادی گشنم بود از صبح...فقط امید وارم سرما نخورم..که حاظرم..هر 6 روز هفته برم سر کار...ولاکن سالم باشم...

اما یه آرومی عجیبی اومده توی من....

این بچه های ترم جدید کلاس....نمی دونم واسه چی میان کلاس...والا..همشون بیست بیستا....استعدادشون بالقوه است..بلد بدونشون به خاطر این نیست که افتاده باشن...قشنگ معلومه معنی کلمه رو بلد نیست...و می پرسه...اما همون کلمه خیلی قشنگ تلفظ می کنه...اما من ...:(...همیشه بی ربط ترین تلفظ و به ذهنم ام میاد..کلمه بیشتر دوسیلاب...که کلا دیگه هیچی...دیگه نمیشه...باید از قبل درس جلسه بعد و بخونم ...

هیچ نظری موجود نیست: