دوشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۳

الان از مودا یی ام که خودمو دوست ندارم....
نیستم اونی که باید باشم....تنبل شدم....

پنجشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۳

خب من الان کلی ذوق بنمودم....واقعا باید از پدیده وب لاگ تشکر کرد...من قرون وسطایی این جا رو خوندم

بعد Touchnet دارم اسفاده می کنم با این Multiproxy توپ...شادانم و خندان....از دست ندید
مرسی واقعا

این خیلی خوبه که همه صفحه ها توی یه صفحه است...فقط من عادت ندارم هی مینمایز می کنم...دوباره یادم میاد این مدلش فرق داره

شنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۳

اینم شد خواب !....دقیقا....اممم یه گوزن افقی بود...یعنی پاهاش کوتاه تر از یه گوزن واقعی بود...شاخای گوزنه هم افقی بود و قطور تر....اون وقت من توی یه جنگل کمی برفی بودم....گوزن داشت می دوید می یومد پیش من...من از درخت بالا رفتم...گوزن مدلش این بود اگه به درختا شاخ می زد در ختا قطع می شدن....البته من که بالای در خت بودم گوزنه داشت به درخت دیگر و قطع می کرد....بعد سکانس خوابم عوض شد....

خودشونم نمی دونن بالاخره فیلتر باشه یا نباشه
فیلتر زمانی....شبای تعطیل ...شبا ساعت 9 به بعد فیلتر اکتیوا!...بعد صبا فیلتر نیست...
ککتل مولتوف من کجاست ؟
تکلیف ما رو معلوم کنید
....
یه دیقه ذوق می کنیم ..دوباره روز از نو روزی از نو



یکشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۳

خب امشب خوشحالم که صفحه های بلاگ اسپاتو می تونم ببینم .....و می تونم صفحه هایی که دوست دارم و بخونم عین آدم......
اما اینکه مسخره کی ام ؟ خودش قابل تامل ا....!..

امروز سر کلاس یه لیسنیگ با مزه داشتیم....البته منتظر چیز خاصی نباشین..من فقط خوشم اومد..
توی چین ....
یه روزی یه آقایی فقیری که کارش شکستن چوب بوده...میشه هیزم شکن...آره فک کنم........داشته با تبرش راه می رفته که وسط راه یه سبد گنده می بینه...تبرش می ندازه توشو ...می ره...خونه ....خانومش وقتی توی سبد و نگاه می کنه...هیجان زده میشه و می بینه دو تا تبر توی ظرفه میگه لابد یه سبد جادویه !......می گه بیا یه سکه بندازیم...توی سبد..می بینن سکه دوتا شد...بعد هی سکه ها رو می ریختن توی ظرف...اونقدر که خونشون پر پول میشه ...از خوشحالی میرقصن ...بعدش مرده خانومشو می ندازه توی سبد...خانومش دوتا میشه...بعد فکر می کنن که هر مرد یه خانوم می تونه داشته باشه...مرده خودش می پره تو سبد ..دوتا میشه....بعد فکر می کنن توی یه خونه نمی تونن زندگی کنن که پولا رو با هم نصف می کنن و دوتا خونه خوشگل کنار هم دیگه می سازن...بعد مردم دهکده هم تعجب می کنن که چه جوری شد که اینجوری شد.....

شنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۳

دلم گرفته...گرفته از اینکه بلاگ اسپات بسته است ...از اینکه ارکات بسته است....از اینکه ..هیچی سر جای خودش نیست.....از اینکه حداقل کوچولویی خوشی ام رو هم نداریم...من نمی فهمم...چرا نمی تونم وب لاگ مورد علاقه مو بخونم...من علامت استاپ قرمز و نمی فهمم.....من نفهمیدم چی شد ایرانی شدم...نمی فهمم..چرا چرا حداقل آزادی و نداریم.... نمی فههم مسخره کی هستیم....نمی دونم کجا میشه ککتل مولوتوف انداخت...