سه‌شنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۴

دچار تکثر شدم
خوب نیست ..این همه قرقر...اما
هرچی بزرگتر میشی...توقع دوری بریا ازت بیشتر میشه...
توقع خودت از خودت....
ناچاری..ناچاری..یه جایی ارتباطاتو قطع کنی...
یه نیگاه می ندازی..دلت نمیاد...اصلا ...
من نمی فهمم...حتما نحوه عملکرد من ایراد داره....این همه آدم مهم..با یه عالمه کار سخت تر از کارای من...که می رسن به همه کاراشون...چرا من نمی رسم..چرا اینجا اینقد نامرتبه
چرا وقتی یکی با هام حرف می زنه به 50 % حرفاش گوش نمی دم
چرا یه غلط دیکته ای دارم تو متن رسمی...هرچی ام نیگاه می کنم ...نمی بینم...
چرا سر کلاس ...این همه با غلط غلوط می خونم
چرا وسایلمو و یادم می ره بر دارم...
تو حرف زدنم کلمه های نامفهوم زیاد دارم
فکرم همه جا هست و نیست...

همه اینا رو بزاریم کنار...هیچی مثل این نیست که ، سالم باشی...امروز به دونه دونه قطر های سرم نیگاه می کردم....

جمعه، آذر ۰۴، ۱۳۸۴



امشب مهمون بابا ...
به صرف چیتوز طلایی
;)

*****

عین پارادکسه....
در یه آن ....توی یه چرخه ای
در عین حالی که دلت می خواد ادامه بدی
یهو دلت می خواد تموم بشه
دوست داری بعد دوست نداری بعد دوست داری

چهارشنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۴

7 جفت جوراب سفید برای 6 روز هفته ....
بسته به اینکه چی بخواد بشه...
یه جوارب لاغر سفید...واسه شنبه ها.. که سبک تر باشی....
یه جفت جوارب سفید مطلق ..یاد چیزای خوب می افتی...واسه روزایی که دلت موفقیت های تند تند می خواد..

دو جفت جوارب سفید غیر مطلق...واسه روزایی که می خوای رد شه بره

یه جوارب سفید کلفت دوست نداشتنی که هفتمین جواربه...
اما...یه جوارب سفید راه راه....جوارب چهارشنبه هاست...یه جور جوارب منتظره....

تو فردا نیستی...


این یعنی یه مامان مهربون

پنجشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۴

آخر هفته است....ته نشین شدم....
این هفته یهو عین یه بادکنک فرستاده شدم هوا...یهو یا یه سوزن سوارخ شدم...تق

چقد دوست دارم این صندلی که روشم...این اسپیکر...پوشه آهنگام....فکر نمی کردم...یه وقتی بشه...که دلم واسه ساده تر چیزام تنگ بشه...

راستی هر وقت بارون اومد...چی توز طلایی بخورین