یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۵

از 8:30 صبح تا الان....یه ملیون تا افکار به این مغر ام خطور کرده......دیگه الان یه جوارایی ته نشین شدم...
ببینید....واقعا...ما واسه خودمون یه سری قاعده قانون به وجود اوردیدم...واسه اش اسم گذاشتیم...بعد براش وقت گذاشتیم...بعد همون چیزا میشن مهم...ولی واقعیت اینه که همش در نهایت واسه اینه که این زندگی بگذره یعنی می دونید....یه روند تکراریه توی مدلای مختلف....تعریفای خودمونه....بعد خوب امتیاز بندی می کنیم....یه دستگاه اختراع می کنیم...یه شرینی می پزیم...همه و همه در نهایت یه چیزان....و بعد منفی اونو در نظر بگیری.....همه اش می شه سر کاری.....
اما واقعیت اینه که نمی شه بیکار بود...
دلم می خواد جلوی هدف بنویسم...: هیچی ...نقشه در حال اجرا : بگم...هیچی......نقشه آینده : هیچی...
بدجوری توی همه چی و خالی می بینم....
اما مریم اگه این کارا نکنیم....پس چه جوری ادامه بدیم..چه جوری بریم جلو؟....این روز قراره شب بشه...
گاهی به نظرم....یه چاله است ...چاله رو خالی میکنیم... بعد دوباره همونو پر می کنیم....

اما با همه اینا...دلم نمی آید...دوست دارم...حتی اگه همه چی سر کاری باشه.....سرکاری درست انجام بدم
گاهی فک می کنم....این خوش باوری و بهش میگن حماقت....

خب خیلی....چرت و پرت نوشتم.....

مجددا با تمام وجودم آرزو می کنم....تمامی افکار منفی ام خلاف اش ثابت بشه.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

خیلی خوبه که آرزو می کنی همه چیزهای بد خلافش ثابت بشه اما می دونی مریم خانوم گل گاهی این افکار منفی جزو واقعیتند و باید بپذیریمشون ...می دونم گاهی سخته..خیلی سخته..اما واقعیت و درست...اما بدون همه چی درست می شه...باور کن