دیشب از سردرد نمی دونستم چیکار کنم...دلم می خواست....سرمو از روی گردنم بردارم...واقعا سنگینی می کرد...چشمام درد می کرد....وقتی آدم سرش درد می کنه چیکار میشه کرد؟...نه خوابم می برد..نه حوصله صدا داشتم..نه کتاب...
نه تلوزیون...نه مسکنه اثر می کرد...؟..نه توان حرف زدن داشتم...؟
راستی من اینجا رو تازه کشف کردم....در مورد این نوشته اش...فکر کردم...حتی
به حرفای خودم..و دیگران...
اممم
اگر یکوق متوجه شدید که دلتان میخواهد غیر مستقیم به کسی چیزی را حالی کنید بدانید که یک جایی توی شخصیت خودتان اشکال دارد.
شنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۹
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱۰ نظر:
خیلی نوشته ی خوبی بود. آدم باید توی حرف زدنش خیلی بیشتر دقت کنه...
خیلی نوشته ی خوبی بود. آدم باید توی حرف زدنش خیلی بیشتر دقت کنه...
آره مستانه جونم...توی کسری از ثانیه هم هست...
مطمئن باش خیلی ها می دونند که چی دارند میگن و مخصوصا میگن که همین شبهه رو ایجاد کنند. راستی همیشه وبلاگهایی که دوست داری و اینجا میزاری منم دوست دارم:) مرسی
مریم جونم..خوشحالم که خوشت اومده...:)
امان از این سردردها که من یکی رو ول نمیکنه . این جور وقتها که چشمات درد میگیره یه حوله رو کمی گرم کن بذار رو چشمهات
ممنون خورشید جونم...حتما امتحان می کنم...
من هم ديشب حال تو را داشتم ، تا اينكه فرياد رسي از راه رسيد و يك شربت آبليموي ترش با مقدار زيادي قند برايم درست كرد و به زور به خوردم داد، بعد از نيم ساعت واقعا حالم خوب شد . شما هم امتحان كنيد ضرر نداره به قول يك دوست من 30 سال مصرف مي كنم ضرر نديدم .
مریم دیگه نگرانتم . کجایی؟ خیلی وقته نه پست جدید گذاشتی نه کامنتهاتو تایید کردی نه به من سر زدی؟ حالت خوبه ؟ یک خبر از خودت بهم بده لطفا
مریم!؟؟! دخترک کوشی؟؟
هیچ حواست هست که ما ازت خیلی بیخبریم؟
ارسال یک نظر