پنجشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۰

چرا مامانم ساكته؟ ، نمي دونم چرا، خب هر وقت اون حو صله منو داره من حوصله اشو ندارم ، يه وقت هايي هم كه من پر حرفم جوابمو بريده بريده ميده ، حالا هرچي، دوباره يه چند روزيه ساكته ، كمتر حرف مي زنه ، گير نمي ده كه كمدمو مرتب كنم يا كاغذ امو جمع كنم ، هي سفارش و مفارش نمي ده، چش شده؟ دو سه روز ساعت 4 ناهار مي خورم خب شام ميلم نميره براي همين وقتي صدام زدند گفتم بعدا مي خورم ، ولي ديشب ديگه صدامم نزد! اه مامان اينجوري عذاب وجدان مي گيرم ، بيا حرف بزن يه عالمه ، قر بزن زياد، بيا برام ميوه بيار ، اينجوري اصلا خوب نيست ، خب اخه من چي جوري باشم كه دوست داري؟ مي دونم: اوليش اينكه دست از سر كامپيو تر بردارم ، ولي مامان من مگه وقتي داري با نهايت لذت اخبار گوش ميدي بهت مي گم چرا؟
بعدايش در مورد بي نظمي امه! مي دونم كمدم بهم ريخته خودتم 100 دفعه ديدي مرتبش كردم ولي يه روزه بهم ميريزه اخه نظم سرعتمو ازم مي گيره ، محدودم مي كنه مي دونم خوبه ا دم هرچيزش جاي خودش باشه ولي نمي تونم تو قالب خيلي منظم بودن برم،.مامان منو اين جوري كه هستم قبول كن نه اونجوري كه خودت ميخواي
شايدم اين از خودخواهي منه، چون من دوست دارم وب لاگم اونجوري باشه كه من ميخوام




هیچ نظری موجود نیست: