شنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۰


من يه شعر دارم مال دوران دبيرستان است، يادم مي يا د اون موقع ها معلم تاريخمون هر هفته ازمون امتحان مي گرفت، يه شب كه فردايش امتحان تاريخ داشتم و حوصله خوندن نداشتم، دفتر دوستمم دستم بود، من هم اين شعر و براش نوشتم، بلكه فردا سر امتحان كمكم كنه ،شعر پروين اعتصامي تغيير دادم، هيچوقت خنده مهرخ رو سر اون جمله ” اندر آنجا كه معلم حمله كند ” يادم نمي ره، هر چند كه من هيچوقت نتونستم كه تقلب بكنم و از خنده خودم خودمو لو ندم

اينكه نمرات زيبايش پايين است اختر نمره ده “ مريمن ” است
گر چه جز نمره كم نديد هر چه خواهي سخنش شيرين است
صاحب آن همه ادعا امروز سائل تقلب در امتحان تاريخ است
دوستان به كه زوي ياد كنند ورقه بي دوست دلي غمگين است
درس در ديده بسي جانفرسات ورقه بر سينه بسي سنگين است
بينيد اين ورقه و عبرت گيريد هر كه را چشم تقلب بين است
هر كه باشي و ز هر جا پرسي آخرين مرحله امتحان اين است
دانش آموز هر چه توانگر باشد چون بدين نقطه رسد مسكين است
اندر آنجا كه معلم همه كند چاره تسليم و ادب ،تمكين است
ديدن گشتن ؤ پنهان كردن امتحان را رسم و ره ديرين است
خرم آن كس كه در اين محنت گاه خاطري را با رساندن تقلب تسكين است

هیچ نظری موجود نیست: