چهارشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۰

ياني
خيلي از اين بشر خوشم مي ياد ، ميشه بارها و بارها به آهنگش گوش كرد(الان هم به آهنگ سايتش گوش كنيد)، وهر دفعه يه احساس جديد پيدا كرد، زنده اس براي آدم تكراري نميشه، هميشه يه رده پايي از خودش مي زاره ،شده بدون اينكه بدونم آهنگ يانيه ، آهنگي و بشنوم، بعد يهو مي فهمم آهنگ يانيه ، يه جور خاص، كاش براي فهموندن احساس حروف الفبا اختراع مي شد،يا يه سري كلمه، شايد موسيقي يه جور الفباي احساسه........داشتم مي نوشتم.. خيلي دوست دارم، يه دفعه با ياني حرف بزنم، ازش بپرسم ، چه جوري اون ريتما اون آهنگا به ذهنش مياد، اصلا خيلي دوست دارم با يكي كه آهنگ مي سازه،.
مثل ناصر چشم آذر حرف بزنم، دوست دارم بدونم چه جوري اون چيزا به ذهنش مياد، چي جوري ميشه كه اينجوري ميشه،...... “مهرخ“ دوستم سه تار داشت، مي گفت سه تار يه جور خاصيه ،به خاطر اندازش تو دل آدم جا ميشه، ميره تو دل آ دم ،يادمه يه دفعه كه سر كلاس بوديم بارون شروع شد ،مهرخ هم نگران مي گفت : سه تارم پشت پنجره است ، پنجره مونم خرابه “،كلي غصه خورد، گفت اگر آب به چوبش برسه ، كار سه تارم تمومه،تا اومد زنگ تفريح بخوره و مهرخ بره از دفتر مدرسه به خونه تلفن بزنه كلي غصه خورد
يه دفعه ديگه هم مي گفت ،وقتي مي رم كلاس، موقعي كه مي خوام سوار تاكسي بشم ،اول سه تار و از در تاكسي وارد مي كنم، عين مسلسل ميشه، وآدمايي تو تاكسي يهو يكه مي خورن و مي ترسن.........

هیچ نظری موجود نیست: