چهارشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۰

ديروزتو دانشگاه ، داشتند براي يه فيلم، فيلم برداري مي كردن، ......
پسره يه تيكه راه و مي خواست بره چند ساعت فقط همون يه ذره رو فيلم برداري مي كردن،هوا هم سرد بود،صورتش از سرما سرخ شده بود. يه راه رفتن معمولي بدون هيچ ديالوگي ،100 دفعه از پشت سرش فيلم برداري كردن ،.فقط يه نكته داشت،اونم اين بود كه توي دسته پسره يه انار مخفي بود،و يه دختره هم بود، لابد مي خواست انار رو به اون دختره بده، ،يعني تو اين دوره زمونه ديگه كسي به كسي ا نار مي ده؟ اونم، وسط حياط دانشگاه!حالا يه شوكولاتي يه شيرين عسلي يه آدامسي يه اشي مشيي،چي توزي...!! باز بهتر بود
وسط حياط دانشگاهمون هم، يه حوض رويايي داريم با فواره
پسره قرار بود از كنار اين حوضه رد بشه، دوستاي منم شروع كرده بودن، به سناريو ساختن
سعيده مي گفت : الان دو تايي مي رن كنار حوض ميشينن، بعد اناره مي افته تو آب،بعدم دوربين حركت انار و تو آب دنبال مي كنه
سمانه مي گفت: دختره مي افته تو آب بعد پسره ميره نجاتش ميده!!
………………..
بعدم توي يكي از همين سريالاي تلويزيون،يه پسره مي خواست با يه دختره دوست بشه، گفت : شما مثل جزوهاتون با وقاريد، حالا سمانه هم ول نمي كرد كه، ا داي ا ون پسره رو در مي ا ورد،هي مي گفت الان ميگه: شما مثل جزوهاتون چقدر باوقاريد... شما......
چرا اين فيلما قابل پيش بيني هستن، با ديالوگاي ......

هیچ نظری موجود نیست: