دوشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۰

حسابي راه رفتم و خسته.... بعد كلاسم رفتم انقلاب ...شلوغي وووهمهچي دم عيد
كارتامو خريدم...مثل هميشه ، چه جوري آدم عادلي باشم ..كدوم و به كي بدم...الان جلومه كاره سختيه...هم خوب باشن هم مثل هم نباشن هم قشنگي شون توي يه سطح باشه..چون همهشونو دوست دارم...فردا هفت روزگي الهه است روم نميشه فردا هديه شو بدم.، بگم هفت روزگيت مبارك !......فكر مي كنيد توي اون شلوغي يساولي كي و ديدم........الهه......
حسابي غافل گير شدم، مي بيني!!!!!!....توي انقلاب آدم سايشم گم مي كنه....اونوقت من الهه رو ديدم، همين چيزاست كه هيچ وقت دليل شو نمي فهمم، چي جوري ميشه كه اينجوري ميشه........... ، كارتاي بچه ها رو كه بهش نشون ندادم ، آخه كارت عيد خودشم توش بود
راستي سرم و انداختم پايين گر فتار كتابا نشم..ولي نشد بازم تو چند جا رفتم..كتاب سراي نيك هم فكر مي كنم تنها جايي كه سرچ كا مپيوتري داره..يه كتاب فروشي با سليقه تو چيدن كتابا با كتاباي جديد.......... يه جاي ديگه يه كتاب ترجمه vb.net ديدم....فكر كنم تا يه مدته ديگه همديگرو اينجوري صدا مي زنيم
مريم دات نت، الهه دات نت.دارم ميام خونه دات نت، ساعت چنده دات نت، من نهار مي خوام دات نت.......

هیچ نظری موجود نیست: