چهارشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۱

قبلنا بهتر بود....یعنی نمی دونم چه جوری بود..اما هر جوری بود....بین خوشحالی و ناراحتیم فاصله بود....می فهمیدم...موضوع از چه قراره..اما هر چی جلوتر میام....فاصله کمتر وکمتر میشه..یه مدتی که شادی و غم ...همش با همن.....اصلا مهلت نمیده........راستش یه خورده برام سخته...که ناراحتیمو برای اونایی که شادن نشون ندم...سرشون داد نزنم....خوش اخلاق باشم......گیج میشم....کدوماش درسته.....باید...قبول کنی....هم...غمو هم..... زندگی ……..
...دیروز اینو کشیدم...همین جوری.....راستی اگه مثل من شدید...به این اهنگ گوش بدید..فکر می کنم........ توش یه چیزی هست..که پذیرفته..یه ... ....داره فکر می کنه...



تصادف...رفتن برای همیشه....کسایی که توی بی هوشی هستن....و همه کسایی که از تو می خوان کمکشون باشی...و باهاشون مهربون باشی....

هیچ نظری موجود نیست: