جمعه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۱

شنبه.يکشنبه.دوشنبه.سه شنبه....سه شنبه بايد گزارشمو تحويل بدم...يه سرياش اماده است....غلط گيري نکردم..يه سرياشم هنوز تايپش به دستم نرسيده....:).....خيلي همه چي خوبه...!!!!!..خودمم دارم مي تايپم....تا تموم شه...

يادتونه کارتون بامزيو ....همون خرسي که با خوردن عسل قوي ميشد....شرمان ....که چند تا دست داشت...يه ساعت خواب داشت.......من الان يه چند تا دست ديگه مي خوام...........بعلاوه يه زيراکس از خودم....تا کارامو جلو بندازه...يه کامپيوتر ديگه هم براي زيراکسم مي خوام.....خوب حالا براي داشتن اينا کجا را بايد کليک کنم................:).............................؟؟؟؟....چطوره گجت بشم ؟؟يه المه کمک داشته باشم....يا چوب هري پاتر و داشتم...يا پروفسور بالاتازا.......چطوره بار بابا پاپا بشم..............بار بابا پاپا عــــــــــــــــــــــــــــوض ميشه......

وقتي آدم کاراشو مي زاره...لحظه آخر اينجوري ميشه.....اليته اين دفعه شانس اوردم ...يه نفر به مدت يه ماه بغل گوشم اختار داد....وگرنه ممکن بود تا شب سه شنبه هيچ کاري انجام نداده بودم......


هیچ نظری موجود نیست: