جمعه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۱

مهسـا
داشتم اينا رو مي زاشتم....که
يکي از دوستاي خيلي قديمي .مهسا....تلفن زد...خيلي وقت بود ازش خبر نداشتم....داشته دفتر چه تلفنشو عوض مي کرده.....يهو اسم منو ديده........خيلي عجيب بود.....صداشو نشناختم......
خيلي دختر خوبي بود...تمام زنگ تفريح هاي راهنمايي با مهسا بودم...مهسا عادت داشت روي يه مسير دايره اي راه بره.....


هیچ نظری موجود نیست: