یکشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۲

می خوام یه جوری بهش بگم که دیگه حرفاشو ادامه نده ، اما اصلا حواسش نیست ، همین طوری داره پشت سر هم حرف می زنه ، بد جایی نشسته ، از زیر میز پاهامو می کشم تا به پاش بزنم ، اما معلوم نیست پاهاش کجاست ، مثل اینکه نوک پام به یه چیزی خورد ...
.اما نه پایه صندلی بود مثل اینکه .....
یهو می بینم با کنجکاوی داره زیر میز نیگاه می کنه و بلند بلند میگه ااااا مریم تو پات زدی به پام ، دلم ریخت پایین ، ترسیدم ، پای توه....فکر کردم یه چیزی بود .....

هیچ نظری موجود نیست: