یکشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۲

فکر می کنم قشنگه ، یه بارام که شده گوش بدید:)


تقصیر خودش بود ، یه پشه بود مدام این دور وبر چرخ می زد ، حوصلمو سر برد ، بعد من ام دوتا دستامو اوردم بالا . زدمش ، ( می دونید چه حرکتی و می گم )، دستامو که باز کردم دیدم فقط پاهاش هست ، یعنی حالا بدون پاهاش چیکار می کنه ؟ زنده می مونه ؟ اگه زنده باشه پا در میاره؟

راه حل بدو بیا توی سرم ، چقدر من دنبال تو برگردم، یه دفعه تو بیا، نوبتی ام باشه نوبت توه

پنجشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۲

اگه گفتید دارم به چی گوش میدم ؟





خونه مادر بزرگه هزار تا قصه داره
خونه مادر بزرگه شادی و غصه داره
خونه مادر بزرگه حرفای تازه داره
خونه مادر بزرگه گیاه و سبزه داره

کنار خونه ما همیشه سبزه زاره
دشتاش پر از بوی گل
اینجا همه اش بهاره
دل وقتی مهربونه شادی میاد می مونه
خوشبختی از رو دیوار
پر می کشه تو خونه

:)


کف کردم ، این هفته نفهمیدم کجام 4 تا امتحان دادم ، ولی امروز یه جور خوبی خوشتیپ بود ، بچه ها رو بعد از تعطیلی ندیده بودم ،دلم براشون تنگ شده بود ، نمی دونستم امروز میان یهو دیدم شون، یه جورخیلی خوبی بود ، کلی خوشحال شدم ، زودی رفتن ولی خب همین ام خوبه


بازام امیدوارم دنیای کارتون کار یکاتور زود برگرده ، راستی یادم رفت بقیه کارتونها توی این صفحه است ، یه سری دیگه ام اینجاست.

چهارشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۲

....نمك زندگي ...زبان بدن....
اسمشو مي زارم نمك زندگي.....يه موقع هايي بايد كلي غمبرك بزني كه يكي بياد خونتون...... يه موقع هم هي
پشت سر هم ديد و بازديد........بد نيست اما ......، يه دفعه توي يه كتاب خوندم كه راستگو ترين عضلات، عضلات صورت هستند....كه نمي تونن چيزي و پنهان كنن،......توي اين جور مهموني ها هم هر چي زوركي لبخند بزني....سعي كني چشمات باز باشن....كاريش نميشه كرد........مي فهمن كه پيششون نيستي...حواست يه جايي ديگه اس.....البته اگه آدم حوصله داشته باشه.....خيلي چيزا رو ميشه از حركت بدن “ زبان بدن “ يكي فهميد....از طرز نشستن..تا حالتي كه دستاشون داره....ازيواش حرف زدن تا بلند حرف زدن.....طرز نفس كشيدن....جوري كه نگاه مي كنن، همشون پيام دارن....مثلا جهتي كه بدن يه فرد به سمتي قرار گرفته......نشون ميده كه بيشتر به اون سمت اتاق.، (كه ممكنه كسي يا چيزي اون طرف باشه)..تمايل داره..........
يا آدمايي كه دست به سينه ميشينن معلومه كي خيلي انعطاف پذيرن نيستن...( لااقل توي اون لحظه...).....يا كسي كه پا شو تكون ميده يه اضطرابي دار....وقتي نوك صندلي ميشينه يعني عجله داره....يا خيلي چيزاي ديگه.....

یکشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۲

کارتون



امیدوارم دنیای کارتون وکاریکاتور با فکرای جدید بر گرده

چهارشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۲

به میمنت امتحانا یه ویروس سرما خوردگی اومده تو خونمون ، وقتی بابام سرما بخوره دیگه یعنی موضوع خیلی جدی بوده ،نمیدونم چرا هیچوقت سرما نمی خوره ، اعتماد به نفس امم اومد پایین دیدم همش دارم عطسه می زنم ، سرم درد می کنه ، گفتم برم پیشگیری ، رفتم دکتر 4 تا آمپول داد !،خوب شد می خواستم پیشگیری کنم! دوتاشو نوش جان کردم . چرا این جامعه بشری هیچ فکری به حال این مشکل نمی کنه ، آخه ما آدما تا کی باید با این قد و قواره از آمپول بترسیم ؟ مثلا نمیشه یه جوری یه دستگاهی اختراع کن که توش آمپول نباشه ؟ اما یه راه وجود داره که دارن پیاده ا ش می کنن، ولی بدتره، بابام رفته بوده آمپولشو بزنه ، دیده بوده که هیچ دردی نداره، بعد متوجه میشه که نصف آمپولو براش نزده ، تب اش قطع نشد مجبور شد دوباره همون روز بره باز آمپول بزنه یه نفر با خودش برد ، خیلی بده که نتونی به یه همچین چیزی اعتماد داشته باشی .من الان حالم خوبه احتمالا از اون دوتا آمپول دیگه صرف نظر می کنم .
راستی چرا اگه یکی حالش خوب باشه بری پیشش حالت خوب نمیشه یعنی واگیر نداره ولی اگه یکی سرما خورده باشه تو بری پیشش واگیر داره؟


دوشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۲

بستنی

هیچ توجه کردید ، نصف بیشتر خوشمزه بودن بستنی به اینه که با چند نفر دیگه بستنی بخورید، اصلا نفس چند نفری خوردن بستنی که خوشمزه اش کرده ، وگرنه یه نفری خوردن یه چیز خیلی معمولی نهایتش اینه که خنک میشی ، حالا یه ذره هم خوشت بیاد ، ولی توش خیلی ذوق نداره :)



می دونی بهتر از همه بودنته ، به روش خودت ، همین چیزای به ظاهر ساده است که برام قد یه دنیاست
حیف شد یکی از کلاسام تموم شد، چرا اینطوری نیگاه می کنید ، اصلا شوکولات بودن نیست، نه من، همه بچه ها کلاسو دوست داشتن ، یعنی یه کلاس شاد بود شارژ اصلانم سمبل نبود با دقت یه رقم بعد اعشار مثلا نمره تمرین باشه 2.7 ....اینا، دیروز قرار بود هرکی دلش می خواد بیاد تمرین حل بشه ، با اینکرهفته آخر کسی نمیاد دانشگاه، همه اومده بودن اصلان کلاس داشت منفجر می شد کم مونده چند نفرام از پنجره آویزون بشن یکی که و ایساده بود تو کلاس چند نفرام دم در، من چند نفر توی تخته بودیم ، استاد می گفت می خواین من برم بالای میز ، یکی از توی راهرو رد می شد یه نیگاهی کرد و گفت ، خدا زیادشون کنه ، استادم گفت ، ایشالا

یکشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۲

اینجا که وب لگ من نیست ، چرا قیافه اش اینجوری شده ، :O
خوشم میاد رفته تو تیپ سرمه ای وآبی و اینا......:)
ولی نه همه رنگا خوبن مخلص همشون هستم الخصوص سبز ونارنجی
یه ترکیب قشنگی ان ، دیدید توی دشتای سبز گلای ریز نارنجی .....

همه چی غاطی پاطی شده
چیکار کنم ؟
آگاهی های بازرگانی
@$@#%#$#$%$@#$%%^^

الان رفتم از وب لاگ عصیان راه حل و پیدا کنم ، فکر کنم درست شد. دستش درد نکنه
اگه شما هم مثل من نمی دونید چیکار کنید اونجا نوشته

یکشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۲

دوشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۲

گاهی برای خودت سوت بزن

یه سری نوشته هست.چند تاشو می نویسم .اگه تا حالا نخوندید ، قول بدید که تا آخرش بخونید.:)


زیر دوش آب برای خودت آواز بخوان.

اجناسی که بچه ها می فروشند را بخر.

هرگز آرزوهاو رویاهای دیگران را کوچک نشمار.

اگر کسی به تو آبنبات نعنایی تعارف کرد رد نکن.

فرصت لذت بردن از خوشی هایت را به بعد موکول نکن.

گاهی برای خودت سوت بزن.

افتخاراتت را با دیگران قسمت کن.

صدای خنده پدر و مادرت را ضبط کن.

هیچوقت ماشین نخودی نخر.

شجاع باش ، حتی اگر نیستی وانمود کن که هستی ، هیچ کس نمی تواند تفاوت این دو را تشخیص دهد.

از مکان های مختلف عکس بگیر.

وقتی می دانی کسی واقعا زحمت کشیده که شیک شود به او بگو: معرکه ای شده ای.

علامت خاصی بین خودت و همسرت در نظر بگیر.تا در مهمانی ها با او رد و بدل کنی.تا بدانند حتی در مکان های شلوغ هم به او توجه داری.

هیچ وقت لیوان به دست عکس نگیر.

وقتی گوشی تلفن را بر می داری لبخند بزن. بدان که طرف مقابل ، این را از صدایت حس می کند.

اگر مجبور شدی با کسی در گیر شوی، اولین ضربه را بزن و محکم هم بزن.

.برای هر مناسبت کوچکی جشن بگیر

همیشه ساعتت را 5 دقیقه جلو بکش.


اندرزهای کوچک زندگی /جکسن براون، مترجم : شبنم خوشبخت

مداد نوکی

چند روز پیش مداد نوکی ام افتاد،توی مثلث برمودا ، هر چی می گشتم پیداش نمی کردم. مداد نوکی ام باید باهام باشه.یه علاقه ای خاصی بهش دارم. فکر می کنم یکی از ارکان مهم زندگی ام. بالاخره پیداش کردم. دیدم خود شو بین ورقه ها قایم کرده بود. شاید قایم موشک بازی اش گرفته بود.

کمک به محبوبه
باز آخر ترم شد.