می خواستم یه عالمه چیز سیاسی بنویسم :) اما بعد ننوشتم ..آخه چیزای که حرص آدمو در میاره....بهتره به این چند روز تعطیلی فکر کنم....درسته کلا تعطیلی ، دیگه مفهموم نباید داشته باشه....ولی بعضی موقع ها ذات تعطیلی با بقیه معنی میده...
******
و اما چی پیدا کردم D:
مریم الان ساعت یک ربع به 12 است و من برای ده هزارمین بار دفتر شیمی ات را گرفتم و می خوام جواب سوالات آخر ترم کتاب را بنویسم ولی اصلا حالش رو ندارم. خیلی خوابم میاد اصلا نمی دونم چرا من یه ذره شرم و حیا ندارم همین ساعت 7 بعد از ظهر از خواب بیدار شده ام ولی الان باز هم خوابم می آید.
مینا اینجا کنار من نسشته داره به وسیله کاغذ آشغال درست می کنه (آشغال ساز بزرگ) من هم دراز کشیدم و فقط یک چشم و یک دستم کار می کنه! عین این مفلوج های بدبخت.فردا امتحان دینی از 4 درس اول و سه درس آخر داریم ولی من هنوزحتی لای کتاب دینی و باز نکردم .گذاشتمش زیر سرمو خوابیدم خدا کنه فردا امتحان نگیره که من همونجا خودم حلق آویز می کنم دارم می رم بخوابم ،ساعت 10 دقیقه به 12 شب روز یکشنبه 27/2/77 .راستی شنبه امتحانای پایان ترم هم شروه میشه وامصیبتا ، وامصیبت، وامصیبتا وامصیبت.
مهرخ
دوشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۲
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر