یکشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۲

صب واسه یه کار کوچیک رفتم انقلاب...12 تموم شد..همینجورداشتم می گشتم...یه خرده بعدترش یه خرد ها....فک کردم ساعت 1. نیم ایناست...بعد ساعتمو نیگاه کردم دیدم3 و خورد ه ای..پیش خودم گفتم باز خراب شد...!...رفتم از یه خانومه پرسیدم ساعت چنده گفت...3 و 20 دقیقه.....باز نیگاش کردم گفت...خب دقیقتر بخوای ..3و 18 دقیقه است....گفتم ..نه آخه من فک می کردم یک و نیمه !!..



امممم...چرا فرا ؟..
1..یه پسری بود اسمش فراز بود من خیلی دوستش داشتم..به ياد او!..:)..نه ...بلد نِستی الکی خب توضیح بدی
2.فراعنه مصر چه طورن ؟ آخه کجای وب لاگت شبیه ؟ نه
3آها یه مدت از دست پلیس فراری بودم؟...نه فراری ا که بیکار نیستن ...
4.یادته یکی گفت مگه اسمت فرانکه؟...نه خب اسمم نیست....
اصا چرا اینجوری فکر کنیم
به همون دلیل که از یه چیزی خوشم می آید از این کلمه هم خوشم میاد..مثل خوش اومدن ازپفک یا یه لباس....مثلا...یه بار یه کتابی و دیدم اسمش فرا تر از بودن فقط به دلیل اینکه از فرا خوشم می یومد...رفتم کتاب و گرفتم تو ماشین تا رسیدم خونه کتابه از دستم نیافتاد..و خیلی بیشتر از کتابه خوشم اومد :)....از وب لاگ هم خوشم اومد اسمش شد فرا.. ..:)

راستی نه دو تا راستی ...رفتم فعلا موقتا دندونم بتونه کاری کردم....انگاری ضریب مقاوتم رفته بالا...آمپول زد من اصلا نفهمیدم...

دومم اینکه.. امروز کتاب ایزابل بروژ بوبن و دیدم اومده...خب هنوز نخوندمش ولی اگه نوشته هاش و می خونید..بدونید..

:)

هیچ نظری موجود نیست: