جمعه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۳

اون کارتونه بود مگ مگ داشت...تلویزونشون یهو از توی درختا وسط زمین میومد بیرون...خبرو می داد...خیلی بامزه بود....

بگذریم..یهو یادش افتادم

دیروز به طرز بی خودی انگشتم موند بین در...یعنی چیزی نشد فقط عین کارتونا یه خرده باد کرد و قرمز شد....اصلا این دره سراسر مشکله...همین چند وقت پیشش محبوسم کرد...یعنی توی عید بود...من از خواب بیدار شدم..ساعت 8 بود اما یهو ساعتا رو جلو کشیدن شد 9 ...یکی ام تلفن زده بود که می خواست بیاد عید دیدنی..من پریدم یه دوش بگیرم...که در همین بین ...مهمون رسید...وقتی خواستم از حمام بیام بیرون دیدم در از اون طرف بسته شد... هر چی بقیه رو صدا می زنمم کلا رفته بودن به مهونا برسن...نمی شیندن!..حدودا یه ده دقیقه یه ربعی اونجا درخت سبز شد تا هلیکوپتر های امداد اومدن در باز کردن...فقط یه بار دیگه از این حرکاتا ازش سر بزنه ! چی ؟ مثلا میخوای چیکار کنی ؟ هیچی...چی کار میشه کرد..


هیچ نظری موجود نیست: