سه‌شنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۳

روزای خوب...روزایی که خاطره میشن...پران از اتفاقای ساده...هیچ پیش بینی توش نیست...همه چی همین جوری خودش میره جلو....تکون صندلی... مشق....چشای پر خواب....چیزای ترش...دیگه گرسنه ات نیست...آره می دونم که دیگه نیستی...اما دلیل نمیشه که نگم...روزای خوبی بود...
....نمی دونم...یاد گرفتم...که گذشته رو بزارم وبرم
نمی گم چرا نیستی...هر کی یه راهی داره...اما خب دلتنگ میشم...حالا تنها چیزی که باقی مونده یه کاغذه..که 7 روی کاغذ عین 4 ...وتو ای که دیگه نیستی