یکشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۳

من امروز یه درس گنده یاد گرفتم.....یعنی
همون قدر که بودن دیگران برای من مهمه...بودن من ام مهمه...همونقدر که من توقع دارم باشن...اونام همین جورن...وقتی خوب دقت می کنم...می بینم ...خیلی وقته..یا اصلا من یه چنین چیزی خوب دقت نکردم و عمیق نشدم....
امروز اینو یکی بهم گفت...یه لحظه یه خود خواهی عجیب تو خودم دیدم..از خودم خجالت کشیدم.....یعنی فک می کردم..بود ونبودم توی یه جاهایی فرقی نداره..خیلی وقتا حرفمو نمی زدم....چون فک می کردم مهم نیست...نمی دونم چرا.....اما امروز با تمام وجودم احساس کردم....هر جا هستم..کم یا زیاد ...خوب یا بد...واسه بودنم مسئولم...مسئول کلمه خوبی نیست...نمی دونم کلمه ای واسش پیدا نمی کنم .... فقط اینکه از امروز یه حس با اعتماد تری نسبت به بقیه دارم...یه حس جدید بهم اضافه شده....و ممنونم از اتفاقا...وآدمایی که این حس خوشتیپ و توی من به وجود اوردن....