دوشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۴

فکرشو بکن....من عصری موقع اومدن به بچه های تو کوچه شکلات دادم....الان رفتم دم در...داشتن نون بربری می خوردن قد دختر کوچولو تا زانومم نمی رسید. موهاشو از دوطرف بسته بود...اومد یه تیکه نون بربری بهم داد...گفت بیا بخور....بیا....توی خودم جا نمی شیم
...
خیلی نون بربری خوشمزه بود....