دوشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۴

تیغ ماهی فکری

خسته شدم از بس فکر کردم...یعنی اصلا خودش اتو رانه....
می دونی...قسمت آزار دهنده اش کجاست...وقتی احساس نخودیت بهت دست می ده...
یعنی فک می کنی...مثل این بچه کوچولو ها که تو وسطی نخودین...آخه چرا؟
بعد پیش خودت میگی خب نخودی هستی...بعد می ری از دو تا پله بالاتر که نیگاه می کنی...
می بینی هیچ فرقی نمی کنه....نخودی ام داره بازی می کنه...یعنی اصلا همه چی خنده دار به نظر میاد..نخودی . غیر نخوی معنی نداره.......
هیچی خیلی اونقدرا مهم نیست.....اما همیشه که رو دوتا پله بالاتر نیستی...باید بیای پایین ...اونوقت باز خودتو یه نخودی می بینی...یه حس نخودیت.....
چه می دونم..شاید واقعا هیچی خیلی اونقدرا مهم نیست....

این iransong ام دبه در اورده...تا همین چند وقت پیش هرچی دلت می خواست توش پیدا می کردی. . گوش می دادی.ولی حالا....شده فقط متن...
بریم سراغ همون dancage
اینم همین جوری...

خشنود نیستم...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

kash man ham nakhodi boodam... dar sarzamini door royeede... na sagheye gandomi dar hamin nazdiki... ke kesi hatta havas nakonad az saaghe bechinadam...