یکشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۴

خب.....اممم..همه فکر مکرا ...رو می زارم و کنار میام

چار زانو می شینم تو وب لاگ.....

واقعا چه خوبه که داره بارون میاد..یه نفسی می کشیم...من وقتی چشمام از خنکی یخ می کنه خوشم میاد...عین خوردن بستنیه.....


دلم یه کلبه کوهپایه ای می خواد که جلوش یه دشت باشه...این که حالا چه جوری کوهپایه ای دشتی باشه...؟مثلا جلوش یه دشت باشه پنجره پشتی اش روی به یه دره باشه..

دیگه....

دچار تضاد عدالتی شدم....مثلا فرض کنید ...یه عالمه حق آدم تو دستتونه...باهاش چی کار می کنید؟

می دونید....اگه فرض کنیم...چه جوری بگم...مثلا حق یه آدم باشه 100 ....حالا بنا به دلایلی....مثلا یکی باشه از هوش اجتماعی بر خودار نیست...یا بنا به دلایلی یه سری قابلیت های که تو درو بر رایج و نداره....حالا اینکه خودش باعث شده یا شرایط ایجاب کرده...فرض کنیم شرایط ایجاب کرده....یه سری چیزا رو نمی فهمه
ولی خب یه سری قابلیت داره....ممکنه بتونه یه کار تکراری و مدام انجام بده....حالا به صرف اینکه این آدم قابلیت دیگه نداره آیا ما حق داریم از حق اون استفاده کنیم....از 100 تا حق اش 70 تاشو بر داریم.....کارهای cheap ...بدیم به اون.(.واقعا معادل فارسی اش چی میشه؟)..امممم..
.خب همیشه یه سری ازاین کارها هست که باید انجام بشه...ممکنه به اصلاح کم ارزش باشه...اما پایه هدفای بلنده....و خب اگه یه آدم قابلیت و نداشته باشه...چی کار میشه کرد....
اینم از اون سوالای بی جوابه...مثلا اگه شغال سنجاب نخوره...زنده نمی مونه...ایده قرون وسطایی...می تونه باشه...ولی عملا یه سری آدما میشن وسیله میشن پله یه آدم دیگه....حالا نکته اش اینجا ست که اون آدمه یا آدما باید رفاه بیارن سهلوت بیارن واسه پله ها...اما آیا عملا این اتفاق می افته؟ میشه از یه مثال کوچیک تو زندگی گرفت تا چیزای بزرگ بزرگ تر....

هیچ نظری موجود نیست: